محل تبلیغات شما

۱- این چند وقت با همه گرفتاریام و بچه داریام فکر ز بودم و اینکه گفت جایی کار سراغ نداره غیر از پیش خودش که اونم اداره کاری میده.همش میگفتم اگر حرفاش راست بود تا میفهمید من بیکارم میگفت بیا شرکت خودم حقوق هم هرچی خودت بگی. (همچین آدم پر توقعیم من) 

تا اینکه دوشنبه زنگ زد و گفت میخوای بری همونجایی که قبلا با هم بودیم؟ 

راستش جو اونجا رو دوست ندارم بخصوص که بار آخر از همه به اسم مهاجرت به فلان کشور خداحافظی کرده بودم.اما یه نگاه به اطرافم انداختم دیدم جو خونه رو هم دوست ندارم.پس با کله قبول کردم.

خلاصه فهمیدم بنده خدا این مدت به فکرم بوده و اونقدرها هم شارلاتان و بدجنس نیست.فقط نخواسته دوباره بهم نزدیک باشیم.درسته اینجا هم هرازگاهی بعنوان مشاور میاد و مطمئنم میاد پیشم ولی خب پناه میبرم به خدا از شر شیطان رجیم.خخخ.

اما و امابگم براتون از نزدیکانم

اولیش مادرم. که تا فهمید من برمیگردم سر کار و ازش توقع دارم بیاد بچمو نگهداره باد و بغ کرد.بعد هم خونه دوماد بودنو عیب دونست که سختشه و بعد هم گفت فلفلی را بده من ببرم .خیلی بهم برخورد.یکی اینکه من و کاف تا میادش همه جوره بهش احترام میذاریم اونوقت میگه زشته من خونه دوماد باشم ، درصورتیکه اون روزا که من بچه نداشتم و اون خونه نداشت زشت نبود ، دوم اینکه دروغ میگفت و اینا همش بهانه است تا بره خونه مردم تمیزکاری و فلفلی رو هم اواره خونه مردم کنه.خلاصه که زدیم به تیپ و تاپ هم.حالم از پول پرستیش بهم میخورهآخرشم همه پولاشو باید بذاره برای دوا درمون دردایی که میگیره.واقعا بعضیا چه زندگی مسخره ای برای خودشون درست میکنن! 

دومیش خانواده کاف.صریحا به مادر کاف گفتم دلم نمیاد بچه هامو ساعت شش صبح زابراه کنم اگر میشه تو شش و نیم صبح بیا اینجا و وقتی بچه ها بیدار شدند یکیشونو ببر مهد و اون یکی پیش خودت.شروع کرد غر زدن که نمیتونم و مریضم و فلانم و بهمانم.گفت مامانت بیاد یکیشونو ببره چرا مسخره بازی درمیاره؟!!!گفتم مادر من دوسال زندگیشو گذاشت روی بچه های من حالا هم شما دو سال اینکارو بکن.یهو بابای کاف از تو اتاق نعره کشید که کیت اگر میخوای بری سر کار باید پرستار بگیری حرف بیخود نزن!!! با تعجب جوری که بشنوه به مامان کاف گفتم وا این چشه؟این چه طرز حرف زدنه؟ گفت یعنی تو نمیشناسیش؟دیدی که اخلاق و حالشو،منظوری نداره.اما من چشام اشکی شد و با بغض گفتم پس میشه بگین دقیقا علت اون همه اصرار که بیایم نزدیک شما و این همه اجاره بدیم چی بود؟که دوتا خرج دیگه روی دستمون بذارید؟ مادر من که شوهرش یه طرفه مادرش یه طرف خودش یه طرف از اون کله شهر بیاد واسه بچه من اون وقت ما این همه پول اجاره بدیم که شما که هم شوهرت بالاسرته هم مادرت دوتا خیابون بالاتره بگی نمیتونی بیای؟ و با حالت قهر لباسای بچه هامو پوشوندم و زدم از خونشون بیرون.بابای کاف یه کم عذاب وجدان گرفت و هی گفت گلگلی را بذار خودم میارمش اما من حتی نگاهش نکردم.اوج همکاری ننه کاف هم این بود که گفت خب میخواستی حواستو جمع کنی (منظورش بچه دوم بود)

توی مسیر برگشت از حرص دندونامو بهم میفشردم و بغضمو فرومیدادم.آخه آدم انقدر بی کس و کار؟ بعضیا این همه رفیق و دوست و فامیل دارند اون وقت من حتی مادر و پدرمم پشتم نیستند.به اون روز فکر کردم که فلفلی را بردم دکتر و با یکی حرف میزدم و گفت بچه دوستمو اوردم دکتر خودش گرفتاره بیچاره و من گفتم چرا من یکی از این دوستا ندارم؟به پیامای گروه تلگرام که همکلاسیای علافم مینالند چرا هیچ کاری ندارند بکنن ولی یکیشون نمیگه بیام کمکت.حالم از همشون بهم خورد

۲-چقدر بده گیر یه شوهر زبون نفهم خر زورگو افتاده باشی.گاهی حس میکنم سه تا بچه دارم و کاف عین یه پسر لوس ننر هفت ساله بچه سوم منه.

بجای اینکه برای پول درآوردن از تنبلی و بی عاری دست برداره بره دنبال کار و زحمت بیشتر میره دنبال کارای ماورائی.برای خودش مهره مار خریده بود و کلی داستان سر هم میکرد که فلان میکنه و بیسار میکنه و من فقط نگاهش کردم.بعد رفته سراغ یه کاری که دقیقا سر درنیوردم چیه و برای هر معامله زنگ میزنه ننه جادوگرش که براش فال قهوه بگیره ببینه چه کار کنه و اونقدر فالاش دقیقه و میزنه تو خال که تا الان پنجاه میلیون ضرر داده.دیدید وقتی یکی هی ضربه میخوره بی حس میشه؟الان من دقیقا همون جوریم. واقعا حسی ندارم به دیدن این همه ضرر اونم از پولی که وام هجده درصد بوده و الان ماییم و قسط واماش.

امروز هم یه طلسمی از عتیقه فروشی خریده و دقیقا عین یه پسر هفت ساله اورده داده به من که اگه بگم کی داده باورت نمیشه، میگم کی؟ میگه فلانی که تو بجستان رفتیم پیشش ولی راهمون نداد و گفت دیگه پیشگویی نمیکنه اینو داده به یه آدم مطمئن و گفته بده به کیت!!!

یعنی اگر قد و هیکل یه پسر هفت ساله رو هم داشت همون طلسمو میکوبیدم محکم تو کله پوکش. با پوزخند گفتم برو یه اسنپی پیک موتوری چیزی کار کن بجا این خرافات.هی میگفت یعنی باورت نمیشه و من محل نمیدادم تا عین همون پسر هفت ساله قهر کرد 

+ بازم حرف دارم ولی یادم نیس.باید تیتروار بنویسم که یادم نره بعد بیام ویرایشش کنم

+ شنبه باید برم جلسه با مدیرعامل شرکت و هیچ فکری برای این دوتا نکردم.جالب اینکه مدیر منابع انسانی دوبار پرسید شما با دوتا بچه مشکلی نداری بیای و من با قاطعیت گفتم نه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها