محل تبلیغات شما

بعد از کلی کلنجار که من باید برم سر کار و بچم هم میفرستم مهد و منت مادرمو هم نمیکشم کسی نتونست جلوی من بایسته مگر فلفلی.

ایشون توی مهد به هیچ وجه تاب نمیورد و سریع میخواست برگرده پیش من.امروز دیگه مربی بی عرضه خنگش گفت نمیتونه بچه را به این زودی جذب کنه.

منم سرشکسته و دل خسته زنگیدم جناب مدیرعامل و گفتم اگر میشع تا اخر سال نیام و ایشون با کمال بزرگواری قبول کرد.البته به نفعش هم هست چون دو ماه حقوق نمیده دیگه.

قسمت خنده دارش اینه که فلفلی به زور روزی یه ربع پیش مربی تتب میورد و خودم تنها یک ساعت و نیم توی مهد بودم بلکه به فضا عادت کنه الان مدیر مهد گفته باید شهریه یک ماه کاملو بدی.اینم یه پول یامفت دیگه که هدر رفت

/-----

اما چندتا شیرین کاری فلفلی و گلگلی

+به فلفلی میگم چشاتو ببند بخواب.چشاشو که بست نفس کشیدن هم یادش رفت و فکر کرد با چشم بسته نمیشه نفس کشید!خلاصه داشت خفه میشدها

+گلگلی را بگو چه بزرگ و شیرین شده.فلفلی گاهی تلفن دست میگیره و با یکی خیالی حرف میزنه.گلگلی عین این ادم فضولا که هی میپرسن کیه چی کار داره،به سرعت باد خودشو سینه خیز میرسونه به فلفلی و جیغ و داد میزنه که گوشیو بده من ببینم کیه

+فلفلی توی اتاق خواب بود و من با گلگلی توی حال بودم .وقتی صدای فلفلی اومذ گلگل دوباره با اون حرکتای خنده دارش خودشو به سرعت رسوند به خواهرش و شروع کرد غش غش بخنذه انگار که چند سال خواهرشو ندیده


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها