محل تبلیغات شما

+هیچی در مورد سال نو ندارم که بگم

ایشالا همتون سرگرم عید باشید ولی من از روزمرگیهام مینویسم

+دیروز مادرم بیخبر اومد و ما داشتیم فلفلی را میبردیم دکتر.خیلی جلوی خودمو گرفتم بی تفاوت باشم ولی تا گفت پس کوچیکه را بدید من بهش گفتم دستت درد نکنه که اومدی

تا برگشتیم لباساشو پوشید که بره.یه پلاستیک گنده هم دستش بود.دلم هررری ریخت و فکر کردم وسایلشو جمع کرده که دیگه هیچ وقت نیاد.اما وقتی دیدم هنوز لباساش توی کمده آروم شدم.ولی تا گفت داره میره فقط گفتم به سلامت.جالبه فلفلی هم بی تفاوت بود و فقط باهاش خداحافظی کرد.بهتر.بذار بدونه بدون اون هم به بچه هام خوش میگذره

+دیروز خودمو جمع کردم که مثلا یه خونه تی مفصل کنم ولی خیلی خیلی زود خسته شدم و  زوارم در رفت و بیخیال شدم و به یه تمیزکردن ظاهری بسنده کردم.

+ کاف گفت عید نمیخوای جایی بری؟گفتم نه فقط خونه.گفت یعنی دیدن مامان بابامم نمیای؟گفتم دیدن مامان بابای خودمم نمیرم چه برسه مامان بابای ”دیگران” 

بعد هم زنگ زدم بابام روزشو تبریک گفتم و گفتم ایشالا سایه اش بالای سرم باشه 

+ دم غروب کاف زنگ زد که خانواده شوهر روباه دارند میاند که ببرنش خونه بخت میخوای بیای؟(یعنی پاشو بیا).یه کم مکث کردم و گفتم نه نمیام.بعد هم پیام دادم خیلی زود خبر دادی وگرنه میومدم ، لابد ترسیدین از اون کارا که خودتون میکنید منم بلد باشم؟(جادو و جنبل)

____

من و کاف یه روز قبل عقد دعوامون شد و کاف گفت عقدو بهم میریزه و من نذاشتم.توی دعوا اینو کوبید توی سرم که ما نمیخواستیمت تو آویزون ما شدی.راست میگه خدایی من اصرار کردم یه فرصت دیگه به من بده.اینا رو امروز توی تلگرام براش فرستادم اینجا هم مینویسم که ثبت باشه

با تو زندگی من سیاه شد.میدونم وقتی آشتی هستیم چرت و پرت زیاد میگیم ولی واقعیت همیناست که تو دعوا برای هم رد و بدل میکنیم،من از بی کسی و حماقتم توی این زندگی موندم و هر روز بیشتر از قبل خودمو توی منجلاب فروکردم،همون روزی که میخواستی گورتو از زندگیم گم کنی بری خودمم میدونستم عاقلانه ترین و بهترین تصمیم همینه،اما یه لجبازی احمقانه و بچگانه باعث میشد بگم بمونی،کاش اون روز بجای گچ کمی عقل توی کله پوکم بود .لامصب انگار چیزخور شده بودم هم ازت متنفر بودم هم از سر لجبازی و حماقت میخواستم بمونی،اون ننه و ننه بزرگ جادوگرت یه مشت قفل و قیچی و چسب و نخ گره زده داده بودند به مادر ساده تر از خودم که اینا رو بگیر نذار از هم وا بشن وگرنه دخترت باکرگیشو از دست میده! دم عروسی مادرم اومد بازشون کنه که دوستش بهش گفت وای چقدر تو ساده ای اینا طلسم دهن بنده که دهنتون بسته بمونه! تازه فهمیدیم با چه شیادایی روبرو هستیم.دیگه وقتی ننه ات زنگ زد که اگر میشه قفل و قیچیا رو موقع عروسی هم وا نکنید تا مهرشون پابرجا بمونه فهمیدیم چرا من همش لالمونی گرفته بودم و هنوزم میخوان دهنم بسته بمونه،ایشالا که جهنم و اتیش جهنمی هم باشه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها